برای تو مینویسم... برای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست... برای تويی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست ... برای تويی كه احسا سم از آن وجود نازنين توست ... برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد... برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است... برای تويی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردی... برای تويی كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردی... برای تويی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است... ... تويی كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه برای من است برای تويی كه قلبت پـا ك است ... برای تويی كه در عشق ، قـلبت چه بی باك است... برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است... برای تويی كه غمهایت معنای سوختنم است... برای تویی که آرزوهایت آرزویم است...
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
هيچكس لياقت اشكهاي تو را ندارد و كسي كه چنين ارزشي دارد باعث اشك ريختن تو نمي شود اگر كسي تو را آنطوركه ميخواهي دوست ندارد به اين معني نيست كه تو را با تمام وجودش دوست ندارد دوست واقعي كسي است كه دستهاي تورابگيردولي قلب تورالمس كند بدترين شكل دلتنگي براي كسي آن است كه در كنار او باشي و بداني كه هرگزبه اونخواهي رسيد
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
خيلي سخته که بغض داشته باشي ، اما نخواي کسي بفهمه ... خيلي سخته که عزيزترين کست ازت بخواد فراموشش کني ... خيلي سخته که سالگرد آشنايي با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگيري ... خيلي سخته که روز تولدت ، همه بهت تبريک بگن ، جز اوني که فکر مي کني به خاطرش زنده اي ... خيلي سخته که غرورت رو به خاطر يه نفر بشکني ، بعد بفهمي دوست نداره ... خيلي سخته که همه چيزت رو به خاطر يه نفر از دست بدي ، اما اون بگه : ديگه نمي خوامت
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
گفتم نرو پرپر میشم گفتی: میخوام رها باشم گفتم: آخه عاشق شدم گفتی:میخوام تنها باشم گفتم: دلم گفتی: بسوز گفتی: یه عمری باز هنوز گفتم: پس عمرم چی میشه گفتی: هدر شد شب و روز گفتم: آخه داغون میشم گفتی: به من خوش میگذره گفتم: بیا چشمام تویی گفتی: آخر کی میخره گفتم: منو جنس میبینی گفتی: آره بی قیمتی گفتم: یه روز کسی بودم با من نکن بی حرمتی گفتم: صدام میمیره باز گفتی: با درد بسوز بساز گفتم : حالا که پیر شدم گفتی: که از تو سیر شدم گفتم: تمنا میکنم
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
پشت شيشه برف ميبارد
در سكوت سينه ام دستي
دانه اندوه ميكارد
مو سپيد آخر شدي اي برف
تا سرانجام چنين ديدي
در دلم باريدي ... اي افسوس
بر سر گورم نباريدي
چون نهالي سست ميلرزد
روحم از سرماي تنهايي
ميخزد در ظلمت قلبم
وحشت دنياي تنهايي
ديگرم گرمي نمي بخشي
عشق اي خورشيد يخ بسته
سينه ام صحراي نوميديست
خسته ام ‚ از عشق هم خسته
فروغ فرخزاد
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
زنی تنها
در آستانه ی فصلی سرد
در ابتدای دركهستی آلوده ی زمین
و یأس ساده و غمناك آسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
چهار بار نواخت
امروزروز اول دیماه است
من راز فصل ها را میدانم
و حرف لحظه ها را میفهمم
نجات دهنده در گور خفته است
و خاك خاك پذیرنده
اشارتیست به آرامش
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
در كوچه باد می آید
در كوچه باد میآید
و من به جفت گیری گلها می اندیشم
به غنچه هایی با ساق های لاغر كمخون
و این زمان خسته ی مسلول
و مردی از كنار درختان خیس میگذرد
مردی كهرشته های آبی رگهایش
مانند مارهای مرده از دو سوی گلوگاهش
بالا خزیده اند
و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را
تكرار می كنند
ــ سلام
ــسلام
و من به جفت گیری گلها می اندیشم
در آستانه ی فصلی سرد
در محفلعزای آینه ها
و اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ
و این غروب بارور شده ازدانش سكوت
چگونه میشود به آن كسی كه میرود این سان
صبور
سنگین
سرگردان
فرمان ایست داد
چگونه میشود به مرد گفت كه او زنده نیست اوهیچوقت زنده نبوده ست
در كوچه باد می آید
كلاغهای منفرد انزوا
در باغهای پیر كسالت میچرخند
و نردبام
چه ارتفاع حقیری دارد
آنها تمام سادهلوحی یك قلب را
با خود به قصر قصه ها بردند
و اكنون دیگر
دیگر چگونه یكنفر به رقص بر خواهد خاست
و گیسوان كودكیش را
در آبهای جاری خواهد ریخت
و سیب را كه سرانجام چیده است و بوییده است
در زیر پا لگد خواهد كرد؟
ای یار ای یگانه ترین یار
چه ابرهای سیاهی در انتظار روز میهمانی خورشیدند
انگار در مسیری از تجسم پرواز بود كه یكروز آن پرنده نمایان شد
انگار ازخطوط سبز تخیل بودند
آن برگ های تازه كه در شهوت نسیم نفس میزدند
انگار
آن شعله بنفش كه در ذهن پاكی پنجره ها میسوخت
چیزی به جز تصور معصومی ازچراغ نبود
در كوچه باد می آید
این ابتدای ویرانیست
آن روز هم كه دستهای تو ویران شدند باد می آمد
ستاره های عزیز
ستاره های مقوایی عزیز
وقتی در آسمان دروغ وزیدن میگیرد
دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سرشكسته پناه آورد ؟
ما مثل مرده های هزاران هزار ساله به هم می رسیم و آنگاهخورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد كرد
من سردم است
من سردم است و انگارهیچوقت گرم نخواهم شد
ای یار ای یگانه ترین یار آن شراب مگر چند ساله بود؟
نگاه كن كه در اینجا زمان چه وزنی دارد
و ماهیان چگونه گوشتهای مرا میجوند
چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری ؟
من سردم است و از گوشواره هایصدف بیزارم
من سردم است و میدانم
كه از تمامی اوهام سرخ یك شقایق وحشی
جز چند قطره خون
چیزی به جا نخواهد ماند
خطوط را رها خواهم كرد
وهمچنین شمارش اعداد را رها خواهم كرد
و از میان شكلهای هندسی محدود
به پهنههای حسی وسعت پناه خواهم برد
من عریانم عریانم عریانم
مثل سكوتهای میان كلامهای محبت عریانم
و زخم های من همه از عشق است
از عشق عشق عشق
من اینجزیره سرگردان را
از انقلاب اقیانوس
و انفجار كوه گذر داده ام
و تكهتكه شدن راز آن وجود متحدی بود
كه از حقیرترین ذره هایش آفتاب به دنیا آمد
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
رفتم ، که داغ بوسه پر حسرت ترا
با اشک های دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که نا تمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم
رفتم مگو ، مگو ، که چرا رفت ، ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پرده ی خموشی و ظلمت ، چو نور صبح
بیرون فتاده بود یکباره راز ما
رفتم ، که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم زکشمکش و جنگ زندگی
من از دو چشم روشن و گریان گریختم
از خنده های وحشی طوفان گریختم
از بستر وصال به آغوش سرد هجر
آزرده از ملامت وجدان گریختم
ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله ی آتش زمن مگیر
می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر
در دامن سکوت به تلخی گریستم
نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
رفتم ، که داغ بوسه پر حسرت ترا
با اشک های دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که نا تمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم
رفتم مگو ، مگو ، که چرا رفت ، ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پرده ی خموشی و ظلمت ، چو نور صبح
بیرون فتاده بود یکباره راز ما
رفتم ، که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم زکشمکش و جنگ زندگی
من از دو چشم روشن و گریان گریختم
از خنده های وحشی طوفان گریختم
از بستر وصال به آغوش سرد هجر
آزرده از ملامت وجدان گریختم
ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله ی آتش زمن مگیر
می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر
در دامن سکوت به تلخی گریستم
نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
عشق را با مردم بی دردسر خواهم گذاشت
سردر آغوش گناهی تازه تر خواهم گذاشت
بی پر و بال از ستبر آسمان خواهم گذشت
در کبود لانه مشتی بال و پر خواهم گذاشت
در به در دنبال یک جو تشنگی خواهم دوید
چشمه را با تشنگان در به در خواهم گذاشت
تا نگویند این جوان بی رد پایی کوچ کرد
دفتری شعرومزاری شعله ور خواهم گذاشت
بی صدا در کلبه متروک جان خواهم سپرد
مرگ را از رفتن خود بی خبر خواهم گذاشت
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت:حرام است .
از استاد هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد .
از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان .
از استاد زبان پرسیدند عشق چیست؟ گفت:همپای love است .
از استاد ادبیات پرسیدند عشق چیست؟ گفت : محبت الهی است .
از استاد علوم پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عنصری هست که بدون اکسیژن می سوزد .
از استاد ریاضی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عددی هست که هرگز تنها نیست .
از استاد فیزیک پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آدم ربائی هست که قلب را به سوی خود می کشد .
از استاد انشا پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد .
از استاد قرآن پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آیه ای است که در هیچ سوره ای وجود ندارد .
از استاد ورزش پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها توپی هست که هرگز اوت نمی شود .
از استاد زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها کلمه ای هست که ماضی و مضارع ندارد .
از استاد زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها میکروبی هست که از راه چشم وارد می شود .
از استاد شیمی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها اسیدی هست که درون قلب اثر می گذارد.
ز خودم پرسیدم عشق چیست؟گفتم …………………….
دوستت دارم تا اخرین نفس عزیزم.
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
اونی که یه وقتی تنها کسم بود
تنها پناه دل بی کسم بود
تنهام گذاشت رفت
رفت از کنارم
از درد دوریش من بی قرارم
خیال می کردم پیشم می مونه
ترانه ی عشق واسم می خونه
خیال می کردم یه هم زبونه
نمی دونستم نامهربونه
با اینکه رفته اما هنوزم
از داغ عشقش دارم می سوزم
فکر وخیالش همش باهامه
هر جا که می رم جلو چشامه
دلم می خواد تا دووم بیارم
رو درد دوریش مرهم بزارم
اما نمی شه راهی ندارم
نمی تونم من طاقت بیارم
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
توی این خلوت شب منم و حس غریب، دل عاشقم چرا از همه خورده فریب
من توی جاده عشق دیگه پا نمی زارم، دلمُ پیش کسی دیگه جا نمی زارم
از کجا باید شروع کرد درد دل که گفتنی نیست قصه ی من خیلی وقته که دیگه شنیدنی نیست
تو خودم دارم می پوسم ولی هیچکس نمی دونه چقدر سخته که آدم با خودش تنها بمونه
یه روزی خیال می کردم عشق علاج همه دردهاست،
عشق رو فریاد می زدم که آبیه به رنگ دریاست.
منه ساده با نگاهی دلمُ ارزون فروختم ریشه ام ُ خودم سوزوندم واسه ی همیشه سوختم.
حالا عمریه که دیگه عشقُ من باور ندارم تن من میلرزه وقتی اون روزهارو یاد میارم
آسمون دعا کن امشب واسه ی این مرد تنها، خسته ام بس که نشسته ام به امید صبح فردا.
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
قصه عشق من و تو قصه همیشه تکرار
قصه تلخ جدایی قصه یار دل آزار
قصه مرگ "شقایق " توی گلدون غریبی
قصه رفتن بی من گفتن خدا نگهدار
قصه تنها نشستن واسه این قلب شکسته
قلبی که تو سینه مرده دلی که شکسته از یار
قصه عاشق خسته کسی که هستیش و باخته
با همه خستگی و غم هنوزم تشنه دیدار
قصه دلی که از غم واسه هیچکی نمیخونه
واسه او ساکت نشستن بی صدایی شده تکرار
قصه دل واپسی ها تو شبای تلخ رفتن
موندن و دوباره مردن شده سهم این گنهکار
قصه مرگ محبت دیگه بعد رفتن تو
دل دیوونه به یادت عاشق و زخمی و بیمار
آخر قصه ما هم قصه همیشگی شد
تو سفر كردي و رفتي دل من مونده گرفتار
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
پرسيد: به خاطر كي زنده هستي؟ با اينكه دلم مي خواست با تمام وجودم داد بزنم "بخاطر تو" بهش گفتم به خاطر هيچ كس. پرسيد پس به خاطر چه زنده هستي؟ با اينكه دلم فرياد ميزد "به خاطر تو" با يك بغض غمگين گفتم به خاطر هيچ چيز. ازش پرسيدم تو به خاطر چي زنده هستي؟ در حاليكه اشك تو چشمانش جمع شده بود گفت به خاطر كسي كه به خاطر هيچ زنده است.
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
رفتی ؟ بی خداحافظی؟ فکر دلم نبودی که بی تو عذاب میکشد؟
فکر من نبودی که بی تو زندگی برایم جهنم می شود؟
مگر یادت نیست حرفهای روز آشنایی مان را؟
مگر قول ندادی همیشه با من بمانی و مرا تنها نگذاری؟
تو که اینک مرا تنها گذاشتی ، تو که بر روی قلبم پا گذاشتی
چه زود فراموشم کردی ، مرا آواره کوچه پس کوچه های شهر بی محبتی ها کردی
مگر نمیدانستی بعد از تو دلم را به کسی نمیدهم؟
مگر نگفته بودم عاشق شدن یک بار هست و دیگر عاشق کسی نمیشوم؟
مگر نگفته بودم اگر عاشقی هیچگاه مرا تنها نمیگذاری
پس تو عاشقم نبودی ، همه حرفهایت دروغ بود ، عشقی در دلت نبود ، سهم من از با تو بودن همین بود!
باورم نمیشود رفته ای و بار سفر را بسته ای
دلم به تو خوش بود ، چه آرزوهایی با تو داشتم ، نمیدانی که شبها یک لحظه هم خواب نداشتم
رفتی و من چشمهایم خیس شد روزهای زندگی ام نفسگیر شد
رفتی ؟ بدون یک کلام حرف گفتنی!
کاش میگفتی که دیگر مرا نمیخواهی و بعد میرفتی ، کاش میگفتی از من متنفری و بعد مرا تنها میگذاشتی ، کاش میگفتی عاشقم نیستی و جایی در قلبم نداری و بعد میرفتی ! چرا بی خبر رفتی؟
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
در حسرت لحظه ای آرامشم ، همچنان اشک از چشمانم میریزد و در انتظار طلوعی دوباره ام
همه چیز برایم مثل هم است ، طلوع برایم همرنگ غروب است ، گونه هایم پر از اشک شده و عین خیالم نیست ، عادت کرده ام دیگر….
عادت کرده ام از همنیشینی با غمها ، کسی دلسوز من نیست
قلبم رنگ تنهایی به خودش گرفته ، دیگر کسی به سراغ من نمی آید، تمام فضای قلبم را تنهایی پر کرده ، دیگر در قلبم جای کسی نیست
هر چه اشک میریزم خالی نمیشوم ، هر چه خودم را به این در و آن در میزنم آرام نمیشوم ، کسی نیست تا شادم کند ، کسی نیست تا مرا از این زندان غم رها کند
دلم گرفته ….
خیلی دلم گرفته….
انگار عمریست آسمان ابریست و باران نمیبارد…
انگار این بغض لعنتی نمیخواهد بشکند…
وای از دست چشمهایم ، وای از دست اشکهایم…
آرزو به دل مانده ام ، کسی در پی من نیست و خیلی وقت است تنها مانده ام
نمیگویم از تنهایی خویش تا کسی دلش به حالم بسوزد ، نمیگویم از غمهای خویش تا کسی دلش به درد آید
من که میدانم کسی نمینشیند به پای درد دلهایم ، اینک دارم با خودم درد دل میکنم…
دلم گرفته ، رنگ و رویی ندارد برایم این لحظه ها ، حس خوبی ندارم به این ثانیه ها
میدانم کسی نمیخواند غمهایم را ، میدانم کسی نمیشنود حرفهایم را ، حتی اگر فریاد هم بزنم کسی نگاه نمیکند دیوانه ای مثل من را….
میدانم کسی در فکر من نیست ، تنها هستم و کسی یار و همدمم نیست ، میمانم با همین تنهایی و تنها میمیرم، تا ابد همین دستهای غم را میگیرم
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، از تو بیزارم ، بهانه هایت را برایم تکرار نکن
حرفی نزن ، بی خیال ، اصلا مقصر منم ، هر چه تو بگویی ، بی وفا منم!
نگو میروی تا من خوشبخت باشم ، نگو میروی تا من از دست تو راحت باشم…
نگو که لایقم نیستی و میروی ، نگو برای آرامش من از زندگی ام میروی….
این بهانه ها تکراریست ، هر چه دوست داری بگو ، خیالی نیست….
راحت حرف دلت را بزن و بگو عاشقت نیستم ، بگو دلت با من نیست و دیگر نیستم!
راحت بگو که از همان روزاول هم عاشقم نبودی ، بگو که دوستم نداشتی و تنها با قلب من نبودی
برو که دیگر هیچ دلخوشی به تو ندارم ، از تو بدم می آید و هیچ احساسی به تو ندارم
سهم تو، بی وفایی مثل خودت است که با حرفهایش خامت کند، در قلب بی وفایش گرفتارت کند ، تا بفهمی چه دردی دارد دلشکستن!
برو، به جای اینکه مرحمی برای زخم کهنه ام باشی ،درد مرا تازه تر میکنی !
حیف قلب من نیست که تو در آن باشی ،تمام غمهای دنیا در دلم باشد بهتر از آن است که تو مال من باشی….
حیف چشمهای من نیست که بی وفایی مثل تو را ببینند ، تو لایقم نیستی ، فکرنکن از غم رفتنت میمیرم!
برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، برو و دیگر اسم مرا صدا نکن
بگذار در حال خودم باشم ، بگذار با تنهایی تنها باشم …
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
میبخشمت بخاطرترانه های صادقم
بخاطرسخاوت قلب همیشه عاشقم
میبخشمت بخاطرتویی که خیلی بدشدی
پیش توگریه کردمُ رفتی نموندی کم شدی
میبخشمت اگه نشد یه روزی مال من باشی
ولی بازم ازت میخوام گاهی بیاد من باشی
میبخشمت اگه که من خوب میدونم دلت میخواست
چشمای تورازی بودن ولی غرورتونخواست
می بخشمت عزیزم می بخشمت عزیزم
میبخشمت بخاطرچشمایی که منتظرن
خاطره هایی که نشد ازتوخیال من برن
میبخشمت بخاطرفاصله های دم به دم
بیادشعری که نشد یه خطِ شم برات بگم
رفتیُ کاری ازدل خسته ی من برنمی یاد
بایدباهاش کناربیام خدابرام بدنمی خواد
بااین که بانبودنت غصه گذاشتی رودلم
امابدون هرجا باشی دوست دارم خیلی زیاد
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
چشم هایم نگرانش هستند
هر بار به یادش گذری میزنم
به سپیدار بلند
به همه شب بوها
و سراغش را از خاطره ها میگیرم
هر صبح چشم هایم را با انتظار میشویم
و هر شب اسمش را با بهترین واژه ها می گویم
ولی افسوس که سهم دل من از او
کمی انتظار تا خورشید
کمی انتظار تا فردا ها
کمی انتظار تاچشم هایش هستند
ولی دیگر شب ها در گریه غرق نمی شوم
اشک هایم بی هوده است
رنگ شب بوی او را می آورد
و من و ستاره ها چشم به راهش هستیم
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
هرگز نمي توانم فراموشت کنم... و فقط مي توانم بگويم: آنکه را دوستش داريم همه حقي بر ما دارد.حتي حق آنکه دوستمان نداشته باشدونمي توان هيچ رنجشي از او بر دل گرفت بلکه تنها بايد از خود رنجيد که چرا تا به آنقدر کم شايسته محبت بوديم که دوست ما را ترک کند. واين خود درديست کشنده
زخم ها يم را به تو پيشکش مي کنم.اين بهترين چيزي است که زندگي به من داده است
سخت است هنگام وداع ؛ آنگاه که در مي يابي چشماني که در حال عبور است ، پاره اي از وجود تو را نيز با خود خواهد برد
عاشق هرکس شدم او شد نصيب ديگري *دل به هرکس دادم او هم زد به قلبم خنجري* من سخاوت ديده ام دل را به هرکس مي دهم *شرم دارم پس بگيرم آنچه را بخشيده ام
آدم شايد بتونه مثل قطره اشكي كه از چشماش ميافتن بعضي ها رو از چشماش بندازه ولي هيچوقت نميتونه جلوي قطره اشكايي كه با رفتن بعضي ها از چشماش مي افتن رو بگيره
هيچ کس اشکي براي ما نريخت ...هر که با ما بود از ما مي گريخت ...چند روزي ست حالم ديدنيست... حال من از اين و آن پرسيدنيست... گاه بر روي زمين زل مي زنم... گاه بر حافظ تفاءل مي زنم... حافظ ديوانه فالم را گرفت... يک غزل آمد که حالم را گرفت: ... ما زياران چشم ياري داشتيم... خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
دلم تنگه ، دلم تنگه اندازه دل تنگه همه آدما
نمی دونم چرا وقتی دلم تنگه احتیاج دارم کسی باشه هیچ کس نیست
تنهای تنها میشم فقط و فقط بغض میکنم . . .
بغض میکنم و فقط و فقط تنهاییه که من و در آغوش میگیره
خستم اونقدر که دلم میخواد قد۱۰۰۰ سال بخوابم
خیلی سخته چیزی تو دل داشته یاشی ولی نگی
نگی برای اینکه فراموش کنی هرچی که بوده یا هرچی که قراره بشه
سخته که همه اعتمادت شکسته شده باشه و دوباره بخوای اعتماد کنی
سخته وقتی می خوای اعتماد کنی وجودت پر از ترس میشه
پر از حس دلتنگیه وقتی میترسی از اینکه نکنه بازم اینبار تمام دنیات و خراب کنند ؟!
نکنه دوباره حس زندگیم و شادیم و تمام ارزوهام و بگیرند
دلت میخواد که بری عقب بگی من سهمی از عشق نمیخوام
عشق و بزاری برای کسایی که میتونن بشکنن خیانت کنن بی وفایی کنن
برن و براشون هیچی جز خودشون مهم نباشه
خیلی سخته از اینکه همیشه یه ترسی باهات باشه و نتونی به هیچ وجه مهارش کنی
ترس سایه به سایه دنبالت بیاد یاد آوریت کنه چی شده همش بگه مواظب باش
خودت که ترس داری هیچی
هرکیم بهت میرسه ترست و اضافه کنه فقط و فقط بگن از شکست دوباره بترس
مواظب باش،بجای اینکه بهت جرأت بدن بگن برو دوباره آدم قبلی باش
نترس و دیوونه بجا اینکه ترس و ازت بگیرن هی زیادش میکنن اونقدر که دلت میخواد بری جاییکه تنها
باشی ،کسی نباشه یادآوریت کنه چی شده چی سرت اومده چه حالی بودی یا چقدر . . .
خدایا تمام وجودم در سکوت داره فریاد میزنه داره فریاد میزنه که خدایا میترسم
از دنیا از آدماش از نامردیاش از عشقایی که الان هست و ۲ روز دیگه هیچ اثری ازش نیست
از ادعاهای پوچ و تهی
کاش ۱۰۰ سال پیش زندگی میکردم حداقل اگه عاشقیم بود واقعاً عاشق بود
نه یه هوسران که اسم خودش و عاشق میزاره
دارم خفه میشم خیلی چیزا دارم که نمی تونم بگم ،نمی تونم بنویسم
خدایا فقط از خودت کمک میخوام تویی که میتونی آرامش و به من برگردونی . . .
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،

بابت کدوم گناه خوشبختی هام به سر اومد
هیچی نیست بهم بگه تاوان چی رو پس می دم
حتی تنهایی با دسته خودم کشیدم
فکر نمی کردم که یه روز بخواد به من دروغ بگه
بخواد از سادگیم پیش این و اون بگه
من که رفتم پیشیش حرفای قلبمو زدم
اخه اون بهم می گفت رسم امانت بلدم
نمی تونم بعد به هیچکس اعتماد کنم
خواستم اما نمی شه هیچ کسی رو پیدا کنم
دارم به روزی که تنها می شم فکر می کنم
نمی دونم اما من بدون اون دق می کنم
سادگی عاقبتی به جز برام نداشت
زندگی تنهایشو برای من به جا گذاشت
اخر قصه ی ما ببین چطور به سر رسید
ولی دست های تو به دست های من نرسید
نمی تونم بعد به هیچکس اعتماد کنم
خواستم اما نمی شه هیچ کسی رو پیدا کنم
سادگی عاقبتی به جز برام نداشت
زندگی تنهایشو برای من به جا گذاشت
اخر قصه ی ما ببین چطور به سر رسید
ولی دست های تو به دست های من نرسید

موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
حس می کنم حریر حضورت را در لحظه های سختی تنهایی
بوی تو در فضاى زمان جارى ست مانند عطر پونه ى صحرایی
در برف زارِ سردِ دلم کرده ست اى نرگس بهارى من سبزت
تقدیر ، این مقدّر بى برگشت، تقدیر، این سفیر اهورایى
می گوید از یکی شدنم با تو احساسم ، این لطافت سحرانگیز،
حسّم به من دروغ نمی گوید درپیشگاه اقدس شیدایى
بوی تو را شنیده ام از باران، بارانِ چشم هاىِ غزلْ کاران
در آبسال سبز غزل کاری با رمزِ صبح شرجى ِرؤیایی
آتش زدى به ظلمت ایمانم ، برداربستِ طاقت بنیانم
با چشم و روى روشن خورشیدى ، با گیسوى طنابى یلدایى
عاشق که مى شدم نهراسیدم از فتنه هاى واهى بدنامى
از آن که گفته اند که مى ارزد ، عاشق شدن به فتنه ى رسوایى
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
سوی کدام پنجره باید که رو کنم
تا با عبور چلچله ها گفت و گو کنم
وقتی تمام شهر برایم غریبه اند
باید به درد بی کسی خویش خو کنم
از خاک خشک سینه نروید نگاه سبز
باید که خاک باغچه را زیر ورو کنم
تا چشمه سار روشن خورشید پر کشم
تا در زلال مهر روان شست و شو کنم
وقتی طلوع مهر تو تعریف ناشده ست
باید غروب فاجعه را آرزو کنم
با بغض خشمگین به کمینگاه شب زنم
این دشنه را به قلب سیاهش فرو کنم
وقتی ز شهر قصه ی دل کوچ می کنی
در کوچه های شعر تو را جست و جو کنم
با طفل خاطرات پریشان شعر خویش
هر شب حدیث موی تو را مو به مو کنم
دیدار خوب چشم تو را نازنین من
با من خودت بگوی که روی از چه سو کنم
وقتی دلم برای گلم تنگ می شود
سوی کدام پنجره باید که رو کنم
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
وقـتـی سـتـاره سـر زنـد از آسمـان شـب یـــاد تــو را بـه بـسـتـر مـهـتـاب مـی بــرم
آنـگـاه عـطـر خـاطره انـگـیـز عشـق را بـا خـود بـه بـاغ اطـلـسـی خـواب مـی بـرم
انـبـوه گـیـسـوان پـریشـان شـعـرمـن خـورشـیـد گـونـه هـای تـو را سـایـه مـی زنــد
وقـتـی مـرا به چـشـمـه ی خـورشیـد می بـری وقتی تو را به خلوت مهتاب می برم
می خـوانـم از نـگـاه تــو شـعـر بـهـار را در جـوشـش بـهـــاری آوای چـشـمـه سـار
رمــز زلال زمـزم غــم را زچشـم تــو بـا خـود بـه کشـف زمــزمـه ی آب می بــرم
وقتی کـه از سـکـوت تـو دلـگـیر می شـوم بـاز از صدای عشــق دلـم بـاز می شـود
آهنگ چشم های تـو را درسکوت خویش هر شب به رقص دلکش مضراب می برم
مـی گـویـم از حــرارت مـهـرت بـه آسـمـان با لـهـجـه ی محـلی خورشیدی خودش
خـورشـیـد را مـیـان زمـیـن وهـوای عشـق از رشـک روی ماه تـو در تاب می برم
می ســازم از سپـیده بـرایـت تـرانـه ای آن را مـیـان دفـتـــر شـب ثـبـت مـی کـنـم
وقـتی خـمـارمـسـتی چـشـم تـو می شـوم خـود را بـه بــزم شـعـر می ناب می برم
بـا ماهـتـاب یـاد تـو دارم نگـفـتـه هـا وقـتـی شـبِ خـیـال تـو را دوره می کـنـم
در آبگـیـر شـعر خـودم غــرق می شـوم تامـاه را بـه صفحـه ى مـرداب می بـرم
وقتی که چون مسافـری از راه می رسم ، دلْ خسته ، در نگـاه تـو اتـراق می کنم
آنگـاه عـطـر خـاطـره انـگـیز عشـق را بـا خــود بـه بـاغ اطـلسی خواب می بـرم
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،

عشق يعني مستي و ديوانگي
عشق يعني با جهان بيگانگي
عشق يعني شب نخفتن تا سحر
عشق يعني سجده ها با چشم تر
عشق يعني سر به دار آويختن
عشق يعني اشك حسرت ريختن
عشق يعني در جهان رسوا شدن
عشق يعني مست و بي پروا شدن
عشق يعني سوختن يا ساختن
عشق يعني زندگي را باختن
عشق يعني انتظار و انتظار
عشق يعني هرچه بيني عكس يار
عشق يعني ديده بر در دوختن
عشق يعني در فراقش سوختن
عشق يعني لحظه هاي التهاب
عشق يعني لحظه هاي ناب ناب
عشق يعني سوز ني ، آه شبان
عشق يعني معني رنگين كمان
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
میدونم برات عجیبه این همه اصرار وخواهش
این همه خواستن دست و بدون حتی نوازش
میدونم كه خنده داره واسه تودنیای دردم
میگذری از من و میری اما باز من برمیگردم
میدونم برات عجیبه منبا اون همه
غرورمپیش همهی بدیهام چهجوری بازم صبورم
میدونم واست سؤالهكه چرا پیشت حقیرم
دور میشی منو نبینی باز سراغتومیگیرم
تا نبینی گریههامو ، هر دو چشمهامو میبندم
چارهای جز این ندارم ، آخه خون شدی تو رگهام
میمیرم اگه نباشی ، بیتو من بدجوری تنهام
میدونم یك روز میفهمی ، روزی كه دنیا رو گشتی
من چهجوری تو رو خواستم ، تو چهجور ازَم گذشتی
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
من همون تنهاترینم که دلم رو به عشق تو سپردم
تو همون امید بودنی که به امید تو هنوز نمردم
من همون خیلی دیوونم که همیشه عاشقت میمونم
تو همون معشوق نابی که روز و شب اسمتو میخونم
من همون خسته ترینم که دیگه طاقت دوریتو ندارم
تو همونی که آرزومه دست تو دست گرم تو بذارم
من همون دریای دردم که میخوام دورت بگردم
تو همونی که اگه بخندی منم با خنده هات میخندم
من همون عاشق ترینم که اگه بخوای واست میمیرم
تو همون فرشته نجاتی که یه روز میای و نمیذاری من بمیرم
من همون بدون ماهم که حتی ستاره هم ندارم
تو همون ماه و ستارم که با تو دیگه هیچی کم ندارم
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
وقتی دلتنگ شدی به یاد بیار کسی رو که خیلی دوستت داره
وقتی نا امید شدی به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی
وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیار کسی رو که به صدات محتاجه
وقتی دلت خواست از غصه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی دلت
یه کلبه ساخته بود وقتی چشمات از تصویرم تهی شدند
به یاد بیار کسی رو که حتی توی عکسش هم بهت لبخند می زنه
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
حرف قانون را کنار بریز قانون نمی داند دل عاشق برای معشوق چه میکند
بیا بریم هیچکس به عشق حریف
نمیشود حرفهایت را همراه پاهایت تکان بده...
بیا بخاطر هم از هرچه خوبی است دل بکنیم و فقط مال هم باشیم نه اینکه حسرت هم
با شیم نه اینکه به آه و گریه در سوختن
مهمان بشیم...
بیا فقط مال هم همراه ستاره راهی کهکشان بشیم و به خانه ی دلمان سایبان باشیم...
بیا طلسم جدایی در عاشقان را بشکنیم و نه من مثل لیلی وشیرین و نه تو مثل مجنون
وفرهاد و نه از دور چشم به چشم هم
باشیم...
بیا ضربان عاشقهای عالم باشیم
تا زمانی که ستارگان در آسمان می درخشند...
و
تا زمانی که دریا و باران همدرد عاشقان است...
تا زمانی که بر ستون خانه ها سقف است و چرخش خورشید به دور زمین و اشک پشت
پلکهایتان است و تا زمانی که درد
جدایی در چشم لیلی است وکوهها و بیابان منتظر ردپایی از مجنون هستند من فقط به تو...
به تو یگانه ی خورشیدم روز را روشن میکنم و با بیگانه ماهم شب را به نور دعوت میکنم...
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
شده یه چیزی تو دلت سنگینی کنه....؟؟؟خیلی سخته ادم کسی رو نداشته باشه...
دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه...
نتونه به هیچکی اعتماد کنه هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه ...
نتونه اخرش برسه به یه بن بست ...
تک وتنها با یه دلی که هی وسوسش می کنه اونو خالی کنه ...
اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه اسمون رو می بینه به اون هم نمی تونه بگه...
خیری از اسمون هم ندیده
مگه چند بار اشک های شبونش رو پاک کرده...؟!
بهش محل هم نداده تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره ...
خیلی سخته ادم خودش به تنهایی خو کنه اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله...
خیلی سخته ادم ندونه کدوم طرفیه؟!
خیلی سخته ادم احساس کنه خدا انو از بنده هایش جدا کرده ...
خیلی سخته ندونی وقتی داری با خدا درددل می کنی داره به حرفات گوش می ده یا ...
پرده ی گناهات انقدر ضخیم شده که صدات به خدا نمی رسه.... ؟
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
بی حوصلهای. آسمان روی سرت سنگینی می کند.
دهانت تلخ است ودستهایت پر از زمستان
. پاهایت مثل صخره سخت شدهاند.
از پنجره به بیرون نگاه میکنی. به درختان روبرو خیره میشوی.
حرفهایت را مچاله میکنی و روی گردهی باد میاندازی.
دلت به حال خودت می سوزد.
تو تنهایی
.کسی با تو حرف نمی زند
. کسی زنگ درخانهات را به صدا درنمیآورد.
چلچلهای در محدودهی صدای تو پرنمی کشد.
در حسرت آن عطرگمشده چه شبها که خوابت نبرده است؛
اما روی تپه صبح جایی برای تو نیست.
کسی به تو سلام نمیکند. کسی به تو شب به خیرنمیگوید.
روزهایت کش آمدهاند،
درست مثل دستهایت که با درههای مه آلود مماس شدهاند.
مه تمام تنت راگرفته است.
کسی تورا نمیبیند. به دیوارها دل بستهای.
قطعهای از رودخانه را درتنگی کوچک حبس کردهای با دو ماهی قرمز
و قسمتی از مزرعه گندم را در یک بشقاب جا دادهای
تا شاید گلی به سرت بزنند.
ماهیها می چرخند وشب میشود.
ماهیها می چرخند وروز میشود اما بهار به سراغ تو نمیآید
و از کنار خانه ات رد میشود.
گندمهای بشقاب، قامتی برای ایستادن ندارند
و ماهیهای تنگ، موچ را نمی شناسند.
کمی از خودت فاصله بگیر!
لبخندت را از درون صندوقچه بیرون بیاور !
کنار دلت بنشین!
وقتی نسیم، نارنجها را به حرف میگیرد، کلمه ها را ازخودت دور کن!
بگذار باران گریه بر دامنههای روح تو ببارد!
تو دیروز خوب بودی. یادت هست؟
کفشهای بازیگوش تو یک لحظه آرام نداشتند جیبهایت پر از نخودچی و خنده بود .
دفترمشق تو بوی آب می داد،
بوی نان،
بوی بیست.
اندوهی درکوهپایه های احساس تو پرسه نمیزد.
چرا زمستان در دهلیزدلت رخنه کرده؟!
چرا پشت پرچین پاییز پنهان شدی ؟!
چرا به آیینه صمیمی نشدی؟!
پلکهایت را شانه بزن!
هنوز وقت هست. میتوانی یکبار دیگر بهار را ببینی .
بگذار بنفشه ها و یاسمنها دورت را بگیرند!
بگذار صدای قناریها روی تنهایی تو ببارند!
دلت را آب و جارو کن!
یقین دارم، این بار به خانهات می آیدو تو مثل گیلاسها زیبا میشوی.
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
این روزها در حسرت بودنت غصه ها را بازیچه کرده ام!!!
چه شد که "من و تو" از این همه غزل گم شد و کسی حتی اشار ه ای نکرد؟!
همه در بی خبری...
تو رفتی...
و
من به تلافی تمام روزهای خوش زجر کشیدم
آنقدر که طعم عسلی خاطر ه ها از یادم رفت!!
دوست داشتم صدای دوست داشتنی ات تا همیشه مهمان قلبم باشد
و
به وسعت مهربانی های بی پایانت یاس های بی قرار را پیشکشت کنم...
ولی...
گویا قسمت نبود و نیست...
به انداز ه ی چشم بر هم زدنی به آن روز های خوب دور سفر می کنم...
به آنجایی که برای اولین بار صدایت کردم...
کاش
دوباره نقاشی ها و دلخوشی هایم را روی ایوان خوبی هایت بیاویزم...
کاش
کفشهایت را لای گلبرگ های باغچه پنهان می کردی
و
هیچگاه بی من نمی رفتی...
کاش تو بودی...
دلم میخواست امروز با قلبم ببوسمت
ولی...
باز هم مثل همیشه نیستی!
دیگر به این هم عادت کرده ام...
دیگر دفتر خاطره ام تحمل خاطره بازی من را ندارد
من همه خاطرات تو را می نویسم...روی قلبم...
من...
گم شدم تو خاطرات نارنجی فاصله ها ی زندگی ام...
خسته شدم از ازدحام کوچه های بن بست راههای زندگی ام...
می خواهم دلم را بخشکانم قاب بگیرم و بر دیوار خاطراتم میخ کنم
تا آسوده شوم از این همه احساس...
می خواهم از دست هرچه احساس است رها شوم!
پیچک تنهایی بدجور ی بر تنم پیچیده است
و می دانم که هرچه می کشم از این دل است
و بس...
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
دفتری راکه برایت نوشته ام باز می کنم...
نازی من! بغض...سکوت...و شادی...آن روزها یادت هست؟!
و حال...روزی مثل امروز بود که تو زندگی شدی...
تو سوار بر رویاهای سپید!!!
و من این گوشه...آخ که امروز دلم چقدر دیدن تو را می خواهد
عشق ابریشمی ام!!
به روزهای مشترک من وتو!
به غصه هایی که برای هم می خوردیم...
به حرفهایی که برای هم می زدیم...
به لحظه هایی که من و تو را برای هم یگانه کرد...!!!
به هر تبسمی که بر لبان تو می نشست بر لبان من خنده می شد!
به هر بغضی که گلویت را می فشرد بر چشمان من گریه می شد!
به اینکه چقدر برای من بزرگی...وسیعی...بی انتهایی!!
که شکوه خاطراتم...از نجابت بودن توست!
نازی من! روزهای تلخ وشیرین گذشته از جلوی چشمانم رژه می رود...
آن وقتهایی که تو از پیشم رفتی...و من رفتم پیش غصه ها!
آن وقتها که آرزویم بودی...
امروز دیگر تنهایی ام تنها نیست انگار هزار تکه گشته تنهایی من!!
من اینجا...میان این همه باران و خاطره...سرگردانم...
رفتنت را هنوز به باورم سنجاق نکرده ام...
در ازدحام خاطرات
در رهگذ ار روز های رفته بایست
و دقایق فراموش را به یاد آور...
عطر تن دلدادگی ام را بو بکش
روز های کاغذ ی را بسوزان...
هیچ کس نمی داند قلبهای من و تو از کدامین سرزمین خاطره دارد
که اینقدر برای هم آشناست
که اینقدر به صمیمیت اهوراست!!
نازی من! کاش...مونیکا را همیشه مثل گذشته بخواهی...
همانطور عاشقانه...همانطور بی منت...همانطور صادقانه!!!
نازی من! کاش...دردهایم را بشناسی...بغض هایم را بفهمی...
باورهایم را اوج نهی...شادی هایم را امتداد دهی...
گل خنده های لبانم را ببوسی...و همیشه همه کس زندگی ام باشی...!!
نازی من...
امروز در کنارت نیستم...اما دلم آنجاست...روحم آنجاست...
تمام پس لرزه های وجودم آنجاست!!!
دلم می خواهد امروز همه دنیا را با خبر کنم...که...
نازی یکی بود و هیچ کس نبود...
و سر نوشت من دچار دیگری نخواهد شد...
نیلی ترینم! بوی دلدادگی فرهاد را می دهی!
تو را از لا به لای افسانه ها بیرون کشیده ام...
دلم گرفت...ای کاش امروز در کنارت بودم...
امروز چقدر دلم تنگ عطر نفسهای توست...!
هم خاطره ترینم...من امروز تولد نگاهت را با شمع نیمه سوخته جشن می گیرم
و موسیقی اشکهایم را تا آخرین قطعه می نوازم...
من بی پرستوترین آسمان توام
و تو دور ترین پرواز بالهای آبیم...
نفس لحظه هام...عشق ابریشمی بی تکرارم...تولد آسمونیت تا بی نهایت دلدادگی هامون مبارک...
نیلی مهربونم...خیالت راحت من تا زمانی که خودت نگویی رفتی منتظرت می مانم...
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،
هر وقت صدایم را گم می کنم،
ترانه ای برای تو می گویم تا اشیاء و طبیعت و آدم های عاشق آن را زمزمه کنند.
هر وقت کلمه هایم را گم می کنم،
با تو حرف می زنم و غزلی می سرایم
که از اشعار تمام شاعران جهان فصیح تر و شیواتر است.
خدایا،
هر وقت در پیاده روهای شلوغ گم می شوم و فراموش می کنم از کجا آمده ام،
به آسمان نگاه می کنم و حتم دارم دستهای تو برای کمک به من پایین می آیند.
خدایا،
می خواهم در جمع روشن آینه ها بنشینم
و گیسوان آرزوهایم را ببافم
و از تو بپرسم که دل چگونه باید بتپد
و چشم چگونه می تواند آینه و دریا را در خود جای دهد
و لب چگونه می تواند ترجمه ای از نام های شیرین تو باشد.
خدایا،
می دانم اگر رد شب را بگیرم به زلف سیاه تو می رسم
و اگر رد دریا را بگیرم،
در چشم های تو بیدار می شوم
و اگر رد پرنده ها را بگیرم به شانه های نجیب تو می رسم.
خدایا،
مگذار از جبروت تو جدا شوم و بر شاخه ای شکسته بنشینم.
اگر صدای تو را نشنوم،
اگر نگاه تو را نبینم،
از شکوفه های بهاری خالی می شوم و هیچ ستاره ای قدم در اتاقم نمی گذارد.
خدایا،
نمی خواهم آن قدر بخوابم تا فرشتگان دست خالی از کنار خانه ام بگذرند.
نمی خواهم آن قدر سکوت کنم تا کلمه ها مرا از یاد ببرند.
نمی خواهم آن قدر بنشینم تا آهوان به دشت های مکاشفه برسند،
بلکه می خواهم مثل پیامبران
تو قشنگ باشم و آن قدر به تو نزدیک شوم که کهکشان ها بتوانند روی ناخنم بنشینند.
موضوعات مرتبط: شعر 2 ، ،